| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
در دهکده ای که نزدیک مدرسه شیوانا قرار داشت زن و مرد فقیری زندگی می کردند که یک پسر کوچک داشتند
بخاطر بیماری و عدم توانایی برای درمان زن و مرد در فاصله یک ماه از دنیا رفتند
تنها میراثی که برای پسر کوچک ماند یک جفت گوسفند نر و ماده بود
پسر کوچک راهی برای سیر کردن شکم خود بلد نبود بهمین دلیل گوسفندها را برداشت و به نزد شیوانا آمد
شیوانا برا پسر یک اتاق اماده کرد و جایی را نیز در حیاط مدرسه به گوسفندانش اختصاص داد
اهالی دهکده شیوانا پسر کوچک را تمسخر می کردند اما شیوانا با پسربچه بسیار مودب و با احترام خاصی برخورد می کرد
حتی شیوانا پسرک را با نام ( دست نایافتی کوچک ) صدا می کرد
اما شاگردان شیوانا این لقب را بی معنا و پوچ می پنداشتند
آنها بارها شده بود که لقب پسرک را به تمسخر می گرفتند و او را اذیت می کردند
سال ها از پس هم گذشتند و دیگر پسرک بزرگ شده بود و برای ادامه تحصیل به پایتخت سفر کرد
چند سال بعد از رفتن پسرک به پایتخت روزی برای شیوانا خبر اورند که معروفترین صنعتگر امپراطور سراغ تو را می گیرد
یک گروه خیلی بزرگ از محافظان مخصوص دربار امپراطور نیز صنعتگر مشهور و معروف را همراهی می کردند
صنعتگر زمانی که به مدرسه رسید و شیوانا را دید بلافاصله با فروتنی خاصی مقابل او روی زمین نشست و به او تعظیم کرد
شیوانا با تبسم همیشگی اش دستانش را روی شانه های صنعتگر گذاشت و خطاب به شاگردانش گفت :
این جوان قبلا نامش دست نایافتنی کوچک بود
اما از امروز به بعد او را دست نایافتنی بزرگ می نامیم !
او با تلاش و پشتکار خود نشان داد که دست نایافتنی شدن حتی اگر تدریجی هم باشد امکان پذیر است …
رمز عبور را فراموش کردم ؟ آمار مطالب کل مطالب : 2226 کل نظرات : 13 آمار بازدید بازديد امروز : 919 نفر بارديد ديروز : 120 نفر ورودی گوگل امروز : 92 نفر ورودی گوگل ديروز : 12 نفر بازديد هفته : 1199 نفر بازديد ماه : 2204 نفر بازديد سال : 7388 نفر بازديد کلي : 127900 نفر وضیعت آنلاین افراد آنلاین : 1 نفر |
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 120
بازدید هفته : 1199
بازدید ماه : 2204
بازدید کل : 127900
تعداد مطالب : 2226
تعداد نظرات : 13
تعداد آنلاین : 1